.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
نظر سنجی
دیگر موارد
آمار وب سایت

چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم 
 وین آتش خندان را با صبح برانگیزم 

گر سوختنم باید افروختنم باید 
 ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم 

 صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم 

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان 
 صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم 

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش 
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم 

 چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم 
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم 

ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند 
 زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

                                                                   هوشنگ ابتهاج

Fereydoon Hadi

:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار هوشنگ ابتهاج , ,
:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : سه شنبه 8 دی 1394
.

تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است

                                                                      هوشنگ ابتهاج

 

Fereydoon Hadi

:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار هوشنگ ابتهاج , ,
:: بازدید از این مطلب : 837
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393
.

چه فکر می کنی

كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي

 در اين خراب ريخته

كه رنگ عافيت از او گريخته

به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي

 چه سهمناك بود سيل حادثه

كه همچو اژدها دهان گشود

زمين و آسمان ز هم گسيخت

ستاره خوشه خوشه ريخت

و آفتاب

در كبود دره ‌هاي آب  غرق شد

 هوا بد است

 تو با كدام باد ميروي

چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را

كه با هزار سال بارش شبانه روز هم

 دل تو وا نمي شود

 تو از هزاره هاي دور آمدي

در اين درازناي خون فشان

به هرقدم نشان نقش پاي توست

در اين درشت ناي ديو لاخ

ز هر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست

بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفاي توست

به گوش بيستون هنوز

صداي تيشه‌هاي توست

 چه تازيانه ها كه با تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها كه از تو گشت سربلند

زهي كه كوه قامت بلند عشق

كه استوار ماند در هجوم هر گزند

 نگاه كن هنوز ان بلند دور

آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور

كهرباي آرزوست

سپيده اي كه جان آدمي هماره در هواي اوست

به بوي يك نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز

رو نهي بدان فراز

 چه فكر ميكني

جهان چو ابگينه شكسته ايست

 كه سرو راست هم در او

شكسته مينمايد

چنان نشسته كوه

در كمين اين غروب تنگ

 كه راه

بسته مينمايدت

زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج

بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند

رونده باش

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست

 زنده باش

                            هوشنگ ابتهاج

 

Fereydoon Hadi

:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار هوشنگ ابتهاج , ,
:: بازدید از این مطلب : 260
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : فریدون
ت : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393
.

صفحه قبل 1 صفحه بعد

تبلیغات
موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی